جلوه کردن: دگر شب نمایش کند پیشتر تو را روشنائی دهد بیشتر. فردوسی. ، نمودن. راه نمائی کردن. دلالت کردن: مرا گر بدین ره نمایش کنید وز آن بند راه گشایش کنید. فردوسی. ، تظاهر کردن: به پیروزی اندر نمایش کنید جهان آفرین را ستایش کنید. فردوسی
جلوه کردن: دگر شب نمایش کند پیشتر تو را روشنائی دهد بیشتر. فردوسی. ، نمودن. راه نمائی کردن. دلالت کردن: مرا گر بدین ره نمایش کنید وز آن بند راه گشایش کنید. فردوسی. ، تظاهر کردن: به پیروزی اندر نمایش کنید جهان آفرین را ستایش کنید. فردوسی
شرح و تفسیر کردن: همچنان کاندر گزارش کردن فرقان بخلق هیچکس انباز و یار احمد مختار نیست. ناصرخسرو. چون دعا را گزارشی سره کرد دم خود را بخور مجمره کرد. نظامی. ، جستجو. تفحص: هردم آهنگ خارشی میکرد خویشتن را گزارشی میکرد. (هفت پیکر چ وحید ص 157). ، نقش کردن. حجاری کردن. تراشیدن: پس آنگه از سنان تیشۀ تیز گزارش کرد شکل شاه و شبدیز. نظامی. ، تعبیر خواب کردن: گزارش همی کرد اسفندیار بفرمان یزدان پروردگار. فردوسی. به ژرفی بدین خواب من گوش دار گزارش کن و یک به یک هوش دار. فردوسی. پس از آن خواب دیدن نوشیروان بود تا بوذرجمهر را از مرو بیاوردند کودک بود و گزارش کرد. (مجمل التواریخ والقصص)
شرح و تفسیر کردن: همچنان کاندر گزارش کردن فرقان بخلق هیچکس انباز و یار احمد مختار نیست. ناصرخسرو. چون دعا را گزارشی سره کرد دم خود را بخور مجمره کرد. نظامی. ، جستجو. تفحص: هردم آهنگ خارشی میکرد خویشتن را گزارشی میکرد. (هفت پیکر چ وحید ص 157). ، نقش کردن. حجاری کردن. تراشیدن: پس آنگه از سنان تیشۀ تیز گزارش کرد شکل شاه و شبدیز. نظامی. ، تعبیر خواب کردن: گزارش همی کرد اسفندیار بفرمان یزدان پروردگار. فردوسی. به ژرفی بدین خواب من گوش دار گزارش کن و یک به یک هوش دار. فردوسی. پس از آن خواب دیدن نوشیروان بود تا بوذرجمهر را از مرو بیاوردند کودک بود و گزارش کرد. (مجمل التواریخ والقصص)
بنا کردن. (ناظم الاطباء). ساختن. برآوردن: بنای مدرسه ای فرموده بود (طغرل بیک سلجوقی) ، بنزدیک بازار سراجان، و آن را عمارت میکردند. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 3). پلی شناس جهان را و تو رسیده بر او مکن عمارت و بگذار و خوش از او بگذر. ناصرخسرو. بالای خاک هیچ عمارت نکرده اند کز وی به دیر و زود نباشد تحولی. سعدی. ، تعمیر کردن. (ناظم الاطباء). مرمت کردن: بام کسان را چه عمارت کنی چون که نبندی خود دیوار خویش. ناصرخسرو. اکنون اتابک چاولی آن بندر را (بندر الجرد را) عمارت کرد و ناحیت آبادان شد. (فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا ص 128). در کتاب معارف چنان است که سواری فرودآمد تا نعل برگیرد یا عمارتی کرده و برنشست. زرقا بدید و مردمان را بگفت. هیچ باور نداشتند تا بعد سه روز حسان برسید و همه را بکشت. (مجمل التواریخ و القصص ص 164). جز بدین رطل گلین هیچ عمارت نکنم چار دیوار گلین را که در او مهمانم. خاقانی. همه عمارت آرامگاه عقبی کرد که اعتماد بقا را نشاید این بنیاد. سعدی. ، آبادان کردن (زمین). مرادف کود دادن زمین. عمل آوردن (زمین) : بوقت آنکه خربوزه کارند زمین آن بر همان موجب که جالیز راکنند، کنند به عمارت تمام. (فلاحت نامه)
بنا کردن. (ناظم الاطباء). ساختن. برآوردن: بنای مدرسه ای فرموده بود (طغرل بیک سلجوقی) ، بنزدیک بازار سراجان، و آن را عمارت میکردند. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 3). پلی شناس جهان را و تو رسیده بر او مکن عمارت و بگذار و خوش از او بگذر. ناصرخسرو. بالای خاک هیچ عمارت نکرده اند کز وی به دیر و زود نباشد تحولی. سعدی. ، تعمیر کردن. (ناظم الاطباء). مرمت کردن: بام کسان را چه عمارت کنی چون که نبندی خود دیوار خویش. ناصرخسرو. اکنون اتابک چاولی آن بندر را (بندر الجرد را) عمارت کرد و ناحیت آبادان شد. (فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا ص 128). در کتاب معارف چنان است که سواری فرودآمد تا نعل برگیرد یا عمارتی کرده و برنشست. زرقا بدید و مردمان را بگفت. هیچ باور نداشتند تا بعد سه روز حسان برسید و همه را بکشت. (مجمل التواریخ و القصص ص 164). جز بدین رطل گلین هیچ عمارت نکنم چار دیوار گلین را که در او مهمانم. خاقانی. همه عمارت آرامگاه عقبی کرد که اعتماد بقا را نشاید این بنیاد. سعدی. ، آبادان کردن (زمین). مرادف کود دادن زمین. عمل آوردن (زمین) : بوقت آنکه خربوزه کارند زمین آن بر همان موجب که جالیز راکنند، کنند به عمارت تمام. (فلاحت نامه)
شمردن. حساب کردن. شمارش کردن. محاسبه. برشمردن. حساب. (یادداشت مؤلف). عد. (منتهی الارب) : چو گنجور با شاه کردی شمار به هر بدره بودی درم ده هزار. فردوسی. ز دینار و از گوهر شاهوار کس آنرا ندانست کردن شمار. فردوسی. چو کردند با اودبیران شمار سپه بود شمشیرزن شش هزار. فردوسی. از بس شمار بوسه که دوش آن نگار کرد با روزگار کار من اندر شمارکرد. فرخی. تا نکند کس شمار جنبش چرخ فلک تا نکند کس پدید منبع جذر اصم. منوچهری. نشمرد احوال او مهندس اگر چند به صد سالیان شمار کند. ناصرخسرو. بادت بقای خضر که تا خضر از این جهان صد سال آن جهانت شمار بقا کند. خاقانی. وگر کردۀ چرخ بشمردمی شمارش سوی دست چپ کردمی. خاقانی. انعامش از شمار گذشته ست و چون توان ذرات آفتاب فلک را شمار کرد. خاقانی. از تو بسی میرود خاک به سر بر چو سیل تا تو چو گویی کنند روز شمار این شمار. خاقانی. ز آمدن مرگ شماری بکن می رسدت دست حصاری بکن. نظامی. خورشید جودت ار نکند پشت گرمیی سرما کند شمار من از کشتگان برف. کمال الدین اسماعیل. فضل خدای را که تواند شمار کرد یا کیست آنکه شکر یکی از هزار کرد الوان نعمتی که نشاید سپاس گفت اسباب راحتی که ندانی شمار کرد. سعدی. - با چرخ شمار کردن، از گردش فلکی حساب خوب و بد کارها را معین کردن: زبان برگشادند با شهریار که کردیم با چرخ گردان شمار. فردوسی. - شمار کردن از اختر، تعیین کردن سعد و نحس ساعات و اوقات برای کار و وضع کسی یا برای اقدام به امری از روی حساب نجوم. خوب و بد کار را از گردش ستارگان دریافتن: ببایست کردن ز اختر شمار بگویی همه مرمرا روی کار. فردوسی. بیاورد صلاب و اختر گرفت یکی زیج هندی به بر درگرفت نگه کرد بر کار چرخ بلند ز آسانی و سود و درد و گزند فرستاده راگفت کردم شمار ز ایران و از اختر شهریار. فردوسی. - شمار کسی کردن (با کسی شمار کردن) ، به حساب او رسیدن، به حساب کار او رسیدگی کردن. اعمال و کارهای او را بازجویی و بازرسی نمودن: فرمود شمار وی (ابوسعید سهل) بباید کرد. (تاریخ بیهقی). خواجه را بازداشتند و به مکافات برسید تا در این روزگار که فرمود تا شمار احمد ینالتگین بکردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 268). ، حساب کردن. اندازه گرفتن. تعیین مقدار کردن. به حساب رسیدن: بر خداوند گوسفند دعوی کرد که گوسفندان تو آمده اند و زمین مرا ویران کرده اند. داود گفت: بروید و شمار کنید تا چه مقدار زیان کرده اند. (قصص الانبیاء ص 155). نشمرد احوال او مهندس اگر چند به صد سالیان شمار کند. ناصرخسرو. - با خویشتن شمار کردن، پیش خود حساب کردن. حساب کار و اعمال خود کردن: با خویشتن شمار کن ای هوشیار پیر تا بر تو نوبهار چه مایه گذشت و تیر. ناصرخسرو. مرد چو با خویشتن شمار کند دانۀ این خرمی شکار کند. ناصرخسرو
شمردن. حساب کردن. شمارش کردن. محاسبه. برشمردن. حساب. (یادداشت مؤلف). عد. (منتهی الارب) : چو گنجور با شاه کردی شمار به هر بدره بودی درم ده هزار. فردوسی. ز دینار و از گوهر شاهوار کس آنرا ندانست کردن شمار. فردوسی. چو کردند با اودبیران شمار سپه بود شمشیرزن شش هزار. فردوسی. از بس شمار بوسه که دوش آن نگار کرد با روزگار کار من اندر شمارکرد. فرخی. تا نکند کس شمار جنبش چرخ فلک تا نکند کس پدید منبع جذر اصم. منوچهری. نشمرد احوال او مهندس اگر چند به صد سالیان شمار کند. ناصرخسرو. بادت بقای خضر که تا خضر از این جهان صد سال آن جهانت شمار بقا کند. خاقانی. وگر کردۀ چرخ بشمردمی شمارش سوی دست چپ کردمی. خاقانی. انعامش از شمار گذشته ست و چون توان ذرات آفتاب فلک را شمار کرد. خاقانی. از تو بسی میرود خاک به سر بر چو سیل تا تو چو گویی کنند روز شمار این شمار. خاقانی. ز آمدن مرگ شماری بکن می رسدت دست حصاری بکن. نظامی. خورشید جودت ار نکند پشت گرمیی سرما کند شمار من از کشتگان برف. کمال الدین اسماعیل. فضل خدای را که تواند شمار کرد یا کیست آنکه شکر یکی از هزار کرد الوان نعمتی که نشاید سپاس گفت اسباب راحتی که ندانی شمار کرد. سعدی. - با چرخ شمار کردن، از گردش فلکی حساب خوب و بد کارها را معین کردن: زبان برگشادند با شهریار که کردیم با چرخ گردان شمار. فردوسی. - شمار کردن از اختر، تعیین کردن سعد و نحس ساعات و اوقات برای کار و وضع کسی یا برای اقدام به امری از روی حساب نجوم. خوب و بد کار را از گردش ستارگان دریافتن: ببایست کردن ز اختر شمار بگویی همه مرمرا روی کار. فردوسی. بیاورد صلاب و اختر گرفت یکی زیج هندی به بر درگرفت نگه کرد بر کار چرخ بلند ز آسانی و سود و درد و گزند فرستاده راگفت کردم شمار ز ایران و از اختر شهریار. فردوسی. - شمار کسی کردن (با کسی شمار کردن) ، به حساب او رسیدن، به حساب کار او رسیدگی کردن. اعمال و کارهای او را بازجویی و بازرسی نمودن: فرمود شمار وی (ابوسعید سهل) بباید کرد. (تاریخ بیهقی). خواجه را بازداشتند و به مکافات برسید تا در این روزگار که فرمود تا شمار احمد ینالتگین بکردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 268). ، حساب کردن. اندازه گرفتن. تعیین مقدار کردن. به حساب رسیدن: بر خداوند گوسفند دعوی کرد که گوسفندان تو آمده اند و زمین مرا ویران کرده اند. داود گفت: بروید و شمار کنید تا چه مقدار زیان کرده اند. (قصص الانبیاء ص 155). نشمرد احوال او مهندس اگر چند به صد سالیان شمار کند. ناصرخسرو. - با خویشتن شمار کردن، پیش خود حساب کردن. حساب کار و اعمال خود کردن: با خویشتن شمار کن ای هوشیار پیر تا بر تو نوبهار چه مایه گذشت و تیر. ناصرخسرو. مرد چو با خویشتن شمار کند دانۀ این خرمی شکار کند. ناصرخسرو
شرح دادن تفسیر کردن: همچنان کاندر گزارش کردن فرقان بخلق هیچ کس انباز و یار احمد مختار نیست. (ناصر خسرو)، جستجو کردن: هردم آهنگ خارشی میکرد خویشتن را گزارشی میکرد. (هفت پیکر) یا گزارش خواب. تعبیر کردن خواب: پس از آن خواب دیدن نوشیروان بود تا بوزرجمهر را از مرو بیاوردند کودک بود و گزارش کرد
شرح دادن تفسیر کردن: همچنان کاندر گزارش کردن فرقان بخلق هیچ کس انباز و یار احمد مختار نیست. (ناصر خسرو)، جستجو کردن: هردم آهنگ خارشی میکرد خویشتن را گزارشی میکرد. (هفت پیکر) یا گزارش خواب. تعبیر کردن خواب: پس از آن خواب دیدن نوشیروان بود تا بوزرجمهر را از مرو بیاوردند کودک بود و گزارش کرد